کد مطلب:300743 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:258

بنچاق فتنه


دخترم!

یهود را،

و مسیحیت را،

دانشمندانی است،

كه آنان را، «راهبان» نیز بنامند،

و راهبان، پاره ای شان تارك دنیایند،

و نیز دنیائیان را!

و هماره در «انزوا»،

و به «عبادت» شاغل،

و با چه «ریاضت» ها!


كه كمترین حاصلش، «توان» است،

توان پیش بینی،

و پیش گویی،

اینكه آینده چه خواهد شد

و آیندگان نیز چگونه؟!

«عمر»،

و «ابابكر»،

همین دو،

كه بنچاق بودند، فتنه را،

و فساد،

و اندیشمندان مصلحت،

و طالبان فرصت،

دست در دست هم داشتند،

و با یك اندیشه مشئوم به راه افتادند،

تا ببینند راهبان را،

و بدانند كه در آینده چه خواهد شدن!

و این پیامبر را چگونه اش سرنوشتی است!

تا اگر آن باشد كه خواهند،

«تظاهر» به ایمانش كنند!

و آن را كه آنان می خواستند چیزی نبود،

جز «قدرت»،

جز «حكومت»!


و راهبان بگفتند:

او «جهانی» است،

و «جهان» را خواهد گرفت!

و چه با شتاب كه بیامدند!

به پیشگاه پیشوای جهان،

و بگفتند:

ما نیز به «ایمان» باشیم!

و تو را ای پاك!

پیامبر می دانیم خدای را!

و با او بودند،

تا آنجا كه «خطر» ها جدی نمی شد،

و «منفعت» ها به جد در خطر نمی افتاد! [1] .

و بر آن شدند تا نزدیكتر باشند،

نه پیامبر- ص- را،

بل، قدرتش،

و حكومت!

این بود كه به خواستگاری آمدند،

فاطمه را!

و یكی بود،

پاسخ هر دو،


و آن اینكه:

اختیارش نه با «من» است!

با «خداوند» است!

و اوست كه اجازت نمی دهد!

و بدیدند نیز كه بیامد به خواستگاری،

همان،

همانكه «اولین» ها همیشه به نامش رقم می خورد!

اولین كس كه ایمان آورد،

اولین كس كه نوشت، قرآن را،

اولین كس كه قرآن را حافظ آمد،

و...،

و پیامبر- ص- پذیرفت،

یعنی كه خدای پذیرفت،

و بدین سان علی- ع-، شوی شد فاطمه را!

و همین ها!

چه «كینه» ها،

كه در «سینه» های سیاه آن سیه روزان بكاشت!

و تا آسمان برگرفت، شعله هاش،

در همان روز كه «كوچ» بود پیامبر را،

و «ارتحالش»!

و آسمانیان چه سوختند تا كه شنیدند،

خلیفه نه آنست كه بایست!


و مسلمانان را ابابكر است، خلیفه!

خانم!

مردم چه؟!

مردم چه كردند؟!

دخترم!

«بیعت».

«تبعیت»!

با كه!

از كه؟!

ابابكر!

ابابكر؟!

مردم دیگر چرا؟!

نشنیده بودند آیا كه پیامبرشان می گفت:

علی مع القرآن،

و القرآن مع علی،

و لن یفترقا!

فانوس قرآن به دست علی است،

و علی است كه آن فانوس را بدست است!

و این دو از هم جدایی شان نتوان!

یعنی كه دیگرها فانوسی شان نیست بدست،

پس هدایت را نیز نتوانند،

و ندانند.


كه خود نیز پایشان در «گل» نشیند!

آری، دخترم!

شنیده بودند،

و چه خوب هم!

پس، چرا؟!

چرا؟ چنین نمودند!

دخترم!

فردا!

فردا، خواهمت گفت.



[1] اثبات الهداة: ج 7 ص 57، فصل 7، حديث 137، بحار الانوار: ج 52، ص 78، به نقل از ره آورد مبارزات فاطمه زهرا (س)، محمد دشتي.